دو دَستِ مِهرَبون
هَرچَند رفته اند به خَزون
دو یارِ قدیمی
دو همزبونِ صمیمی
دو تَنِ پیر و چُروکیده
این عشقِ نابُ ، کی دیده
دو تا پرندهِ عاشق و رها
با هم ، پرواز کُنان در هوا
دَر هوایِ یار بودن
بیمارِ غَمِ دلدار بودن
هر دو تِکیِه بر عَصایی چوبی
بِنگَر این دو را ، چه صحنهِ خوبی
دیدم ، آسمان در دِلِ شان
خورشیدی از مِهر ، در قلبِ شان
قامتی به رَعناییِ یک چِنار
حال و هوایی در فصلِ بهار
که دور مانده اند از ، بَدی ها
که جِنسِ عِشقِ شان ، از روشَنی ها
که با خود می بُردند با هم ، صَفایِشان
جانِشان به سلامت و بوسه بَر قَدَم هاشان