شب فرا رسیده، در تاریکی پنهانم
صدای جیرجیر در، قلبم را میلرزاند
سایهها میرقصند، بر دیوارهای سرد
در این مکان شوم، تنها امیدم مرد
پنج شب ترس و وحشت، در این دنیای سرد
فرار از این کابوس، اما راهی نیست
چشمان درخشان، در تاریکی میدرخشد
فردی و دوستانش، نزدیکتر میشوند
قدمهای سنگین، از دور به گوش میرسد
در این هزارتوی وهم، زمان به کندی میگذرد
نور چراغ قوهام، در حال خاموشی است
هر لحظه نزدیکتر، سایهی تاریکی است
در این بازی مرگ و زندگی، تنهایم
نفسهام در سینه حبس، در این شب بیپایان
آیا میتوانم زنده بمانم، تا طلوع خورشید؟
یا در این شب تاریک، به کابوس خواهم پیوست؟
پنج شب ترس و وحشت، در این دنیای سرد
فرار از این کابوس، اما راهی نیست
چشمان درخشان، در تاریکی میدرخشد
فردی و دوستانش، نزدیکتر میشوند
در این بازی بیپایان، امیدی نیست
تنها صدای سکوت، در تاریکی میپیچد
!